مریم مقدس

آرزوی مادر

     نظر به اینکه مادر مریم نازا بوده است فرزند نیاورده و مدتها در آرزوی فرزنده بوده است تا از جمال او بهره مند گردد و از دیدن سیمای وی چشمش روشن شود. هر موقعی که مــادر مریم  می بیند پرنده ای به جوجه خود غذا می دهد و یا زنی طفلش را به بغل گرفته میلش به فرزند بیشتر می گردد و افزایش میل خود را احساس می کند.

     مادر مریم مانند زنان دیگر، آنگاه که خود را از طفلی که پناهگاه وحشت وی و مونس تنهایی او باشد و از طفلی که زندگی وی را فرحناک سازد و مشکلات و مرضهای وی را تسکین دهد، محروم می دید رنج می برد و ناراحت بود.

     خواب راحت از چشم مادر مریم گرفته شده و دوست می دارد که بهترین ثروت خود را بدهد و نگاه کند ببیند فرزندش به مادر چشم دوخته و صورت خود را متوجه وی نموده است تا سختیهای خود را فراموش کند و او را در آغوش محبت خود بگیرد و آنقدر برای فرزند خود جان نثار کند که جسمش آسوده باشد و اندامش رشد پیدا کند و روحش تقویت گردد تا جوان گردد، و گوش و چشم زمین را با نام خود پر سازد و شهره آفاق شود.

     مادر مریم روزها بلکه سالها را پشت سر گذاشته و به امید است که آرزوی او جامه عمل بپوشد و منتظر است که به آرزوی چندین ساله خود برسد. آنقدر سختی ها دید و تلخی ناامیدی ها را چشید که گاهی در حسرت درخت باردار و مادر فرزند آور را می خورد.

     من فکر می کنم که مادر مریم ندای طبیعی و غریزی خود را پاسخ داده است، زیرا        شیرین ترین آرزوهای زن این است که فرزندش در کنارش باشد و طفلش را در مقابل چشمش ببیند حتی این غریزه در نهاد دختران کوچک موجود است: عروسکهای خود را به بغل می گیرند و برای کهنه پیچ های خود آواز می خوانند!

     مادر مریم به پروردگار آسمانها و زمین پناه برد و با خضوع و تواضع متوسل به خدا گردید و نذر کرد که اگر آرزویش برآورده شود و امیدش بوجود آید و خدا به او فرزندی روزی فرماید، او را تقدیم بیت المقدس گرداند، تا خدمتگزار و نوکر عبادتگاه باشد.

     مادر مریم با خود پیمان بست که فرزند خود را به هیچ کاری وادار نکند و به هیچ امری سرگرم نسازد، بلکه برای کارگری خانه خدا و نوکری آن آزاد و بی ریایش گرداند.

The Madonna in Sorrow

مادر مصیبت زده!

     مگر نذر مادر مریم دلیل این نیست که فرزند را برای اشباع غریزه خود و اطمینان نفس خویش می خواهد؟! او نمی خواهد فرزندی داشته باشد که خرجی او را بدهد و نیروئی باشد که از او حمایت کند، بلکه مادر مریم آرزوی فرزندی را در سر می پروراند و امیدش را در دل تقویت      می کند تا آنگاه که امید او برآورده شد و دعایش به اجابت رسید، فرزندش را به خدا ببخشد و او را برای نوکری خانه خدا آزاد گذارد.

     مادر مریم به همین قانع است که فرزندی بیاورد تا قلبش مطمئن گردد و خرسندی قلبش را اشغال کند.

     خدا دعای مادر را به اجابت رسانید و خواهش او را برآورد، مادر احساس کرد که جنین در رحم او بگردش در آمده است، این حادثه طراوتی به مادر بخشید و دنیا در چشمش روشن شد، گرفتگی صورت او را برطرف ساخت و لبخند پیروزی بر لبانش نقش بست و با چهره ای باز و سینه ای پرحوصله و آغوش باز، زندگی را در آغوش گرفت و به آینده خوش بین شد.

     پهلوی همسرش می نشیند و آنچه در جان خود و کالبد خویش احساس می کند به شوهرش اطلاع می دهد و آنچه برای فرزند خویش پیش بینی می کند برای همسرش بیان می دارد.

     عمران با کمال خوشحالی گوش به سخنان همسر می دهد و با کمال علاقه و عشق به مطالب دلپذیر او توجه می کند.

     این زن و شوهر غرق در شادی شده اند و این طفلی که در رحم است شکنجه و ناراحتی های زندگی را از آنان ربوده است و اشک ریزان چشمانشان را برطرف ساخته است.

     در همان هنگامی که مادر مریم در میان دریای افکار و آرزوهای خود شناور بود و برای مولود خویش وسایلی فراهم می ساخت و زندگی را به خاطر فرزندش دوست می داشت، روزگار با وی به دشمنی برخاست و خوشحالی او را مبدل به غم اندوه کرد، خرسندی او را به غصه فراوانی تبدیل نمود، زیرا همسر وی جان داد و غم مادر را فراوان ساخت و چشمهای او مانند ابر بهاری به ریزش اشک شروع کرد.

     مادر مریم امید داشت که خدا شوهرش را محافظت کند تا از دیدن پاره جگر خود سالم گردد و از دیدن نور چشم خود عمرش افزایش یابد و محصول تخمی را که در زمین رحم مادر افشانده است بچیند ولی فرمان خدا آمد و کسی نمی تواند از فرمان او جلوگیری کند.

     مادر مریم تنها شد، مانند مرغ پرشکسته با چهره ای اندوهبار در گوشه ای آرمیده و هر قدر بر عمر او افزوده می شد غم و آرزوی او مخلوط می شد و احساس می کرد که دردهای او افزایش   می یابد و کاخ آرزوی او متزلزل می گردد ولی امید وی به خدا قلب او را آباد می ساخت و شعاعی از آرزو که از کودکی که در رحم داشت نیرو می گرفت، ناراحتی و اندوه او را برطرف می کرد و حزن و وحشت او را می زدود.

فرزند من دختر است؟

     مادر مریم مانند زنان دیگر درد گرفت و فرزند خود را بر زمین گذاشت ولی ناگهان درک کرد که فرزندش دختر است. موقعی که مادر این موضوع را درک کرد کاخ امید وی از حسرت فرو ریخت و نقشه او را عوض کرد.

     مادر مریم با صدای نالان به درگاه خدا شتافت، زیرا امیدوار بود که فرزندش پسر باشد، تا او را به بیت المقدس ببخشد و او را وقف خدمتگزاری خانه خدا نماید، تا به خدا تقرب جوید و شکر نعمت او را انجام داده باشد، ولی فرزند دختر است و دختران شایسته نوکری خانه خدا نیستند، بهمین جهت ابری از غم مادر را فرا گرفت و موجی از نامیدی او را در کام خود فرو برد سپس نام او را مریم (زن عبادت کار) گذاشت و از خدا خواست تا با لطف خویش او را حفظ کند و با محافظت خویش او را پرورش دهد و عمل او را مطابق نامش قرار دهد و مریم و ذریه او را از شیطان رجیم حفظ نماید.

Eustache Le Sueur

     آیا قلب شکسته و روحی که از اندوه پایمال شده و زنی را که محنتهای پیاپی او را به سختی افکنده است نمی نگری؟! بیشتر زندگی او و بهار جوانی او با غم و اندوه و قلب شکسته گذشته است، زیرا وی فرزندی نداشته و آنگاه که این مشکل برطرف گردیده و غم او زدوده شده و دعا او را خدا به اجابت رسانده و جنین را در میان رحم خود احساس کرده روزگار با او به دشمنی پرداخته و مرگ شوهر او را ربوده است.

     مادر مریم از خدا می خواست که خدا به او فرزندی بدهد که بی ریا به خدمت خانه خدا بپردازد ولی دختر زاییده است و این حادثه، غم او را افزوده و ناراحتی او را شدیدتر ساخته است، اما مادر مریم در غمهای خود فرورفت و به خدای خود پناه برد. خدا به درماندگی او رحم کرد، دعای او را به اجابت رساند و بخشش او را پذیرفت و نعمت خود را بر او تمام کرد. خدا راضی باشد که دختر برای وفا به نذر قبول گردد و به او خبر داد که خدا داناتر از مادر اوست به آنچه وضع حمل نموده و ارزش فرزندی را که بخشیده بهتر می داند.

میهمان جدید بیت المقدس

     آنگاه مادر مریم فهمید دختر او به کارگری بیت المقدس پذیرفته شده غمهایش زدوده شد و فهمید که خدا او را مخصوص لطف خود قرار داده است و برای نعمت خود او را برگزیده است، لذا مریم را در پارچه ای پیچید و به سوی بیت المقدس روان شد و او را تحویل روحانیون بیت­المقدس داد و آنگاه که فرزند خود را به آنان می سپرد گفت: این دختر در نزد شما باشد، من نذر کرده ام که خدمتگزار این خانه باشد و دختر خود را رها کرده بازگشت.

     ما اکنون، این مادری که دیروز همسر خود را از دست داد و امروز پاره جگر خویش را در اختیار خدمتگزاران و روحانیون بیت المقدس گذاشت رها می کنیم و فکر می کنیم تسلیم مقدرات خدا شد و به آنچه برایش مقدور شده بود خرسند بود و قلبش به خاطر اینکه دخترش به بهترین وجهی پذیرفته شده و فقط او را از میان زنان جهانیان به این مقام برگزیده است آسوده شد، ولی خیال  می کنیم که مهربانی مادرانه و اسباب دلسوزی برای دخترش او را تحریک می کرد تا به          بیت المقدس برود و از دورادور از حال وی جویا شود و از اخبار مریم آگاه گردد، تا آنگاه که از وضع وی با خبر شد و قلبش مطمئن گردید و در همانجا دیده به بیت المقدس دوخته و ستایش خدا را می کند که قربانی او را پذیرفته و نعمت بی پایان او را بر او جاری ساخته است باز گردد.

     ما اکنون به جستجوی دختری که جدیداً میهمان کارمندان بیت المقدس شده است          می پردازیم. آنگاه که دختر تحویل روحانیون بیت المقدس داده شد، با کمال سرعت اطراف او جمع گردیدند و در پرستاری و نگاهداری او به نزاع پرداختند، زیرا همگی می خواستند امور دختر را زیر نظر خود آورند و تربیت او را به عهده خود گیرند، زیرا مریم دختر رهبرشان و دوشیزه رئیس قربانیانشان بود و می خواستند این افتخار را نصیب خود سازند.

قرعه به نام زکریا افتاد

     زکریا نسبت به مریم از همه اهالی خانه خدا مهربانتر بود و رغبت بیشتری به مریم داشت. زکریا گفت: من شوهر خاله او هستم، این دختر را به من بدهید و مرا مخصوص توجه به او قرار دهید، زیرا من از جهت خویشاوندی و ارتباط با او نزدیکتر و بیشتر مورد اعتمادم.

     گفتگو بالا گرفت، مباحثه افزایش یافت، اختلاف به طول انجامید و هر یک برای مقصود خود دلیل اقامه کردند و برتری خود را بر دیگران آشکار می ساختند و با کمال پافشاری و زور          می خواستند این افتخار را نصیب خود سازند و سرپرستی مریم را به عهده خویش گیرند و هیچکدام حاضر نشدند که برای تسلیم نمودن به یک نفر توافق کنند، زیرا هر کدام امیدوار بودند که به این وسیله به پروردگار خود تقرب جویند.

     زکریا خود را برای افتخار سزاوارتر می دید و برای این مقام خود را برتر از دیگران می پنداشت. و آنگاه که همگی فهمیدند، محال است که در موردی اتفاق نمایند و احساس کردند که این افتخار جمعیت آنان را به تفرقه و جبهه بندی می کشاند اعلام کردند که تسلیم رای زکریا نخواهند شد و نمی گذارند که او در این کار پیشقدم گردد تا اینکه روی مریم قرعه کشی کنند. زکریا راضی شد تا قرعه اختلاف را برطرف سازد.

     روحانیون بیت المقدس در کنار نهری جمع گردیدند و قلمهای خود را در میان آب انداختند، تا قلم هر کس بالا آمد مریم از آن او باشد، پس از اینکه قلمها زیر آب رفت تنها قلم زکریا بود که روی آب آمد و قلمهای دیگران زیر آب ماند، لذا تسلیم رای او شدند و در مقابل اراده او سر تسلیم فرود آوردند و مریم را تحویل او دادند. از این پس مریم تحت سرپرستی زکریا درآمد و زکریا سرپرست او گردید و تربیت او را زیر نظر گرفت.

     زکریا تصمیم گرفت وسیله آسایش این دختری را که خدا کلیه اختیارات او را در دست وی قرار داده فراهم سازد و عشق زکریا به مخصوص ساختن کفالت مریم را به خود، او را وادار کرد تا مریم را از مردم دور نگهدارد و از غوغای آنان کنارش بدارد و خود را مخصوص خدمت وی سازد و دیگران را از وارد شدن بر مریم محروم گرداند لذا اتاقی عالی در بیت المقدس برای او بنا کرد که راهی به آن جز بوسیله نردبان نبود. زکریا شخصاً یه بررسی امور مریم پرداخت و در محراب عبادت مریم رفت و آمد می کرد تا از حال وی آگاه گردد و مطمئن گردد و وسیله زندگی او را فراهم سازد.

غذای بهشتی!

     بدون تردید زکریا از سرپرستی مریم روحش مطمئن و بفکر آسایش مریم و اسباب سعادت وی بود. زکریا به همین ترتیب وظیفه خود را تعقیب می کرد، تا اینکه یک روز چیز عجیبی دید که در کار خود حیران و وحشت زده شد. هنگامی که زکریا وارد نمازگاه مریم شد دید خوراک مریم آماده است. پیمان زکریا با مریم این بود که کسی پیش مریم نرود و یا کسی درب اتاق او را نکوبد. زکریا تاکنون مثل این غذا را برای وی نیاورده بود و نمی دانست کسی چنین غذایی پیش وی آورده باشد، زکریا در این موضوع فکر فراوان کرد و تصمیم گرفت از رمز این مطلب آگاه گردد.

     زکریا پس از فکر فراوان نتوانست علت آمدن این خوراک را بدست آورد لذا شروع به تحقیق در اطراف این موضوع عجیب کرد و راههای مختلفی را پیمود ولی به هدف خود نرسید و همچنان مطلب برایش مشکل ماند، لذا شخصاً پیش مریم آمد و گفت: ای مریم! این خوراکیها که شبیه به رزقهای دنیا نیست و در غیر موسم خود می آید و درهای این اتاق بر روی تو بسته و کسی       نمی تواند بر تو وارد گردد، از کجا می آوری؟!

     مریم پاسخ داد: این خوراکیها از پیش خدای یکتا می آید، خدا به هر کس که بخواهد رزق فروان و بدون حساب می دهد.

     کشف این حادثه بر ارزش مریم در نظر زکریا افزود و مهربانی وی به او بیشتر گردید و فهمید که خدا مقام مخصوصی به مریم داده است که از مقام سایر مردم بالاتر است و او را بر زنان جهانیان برگزیده است. در همین موقع بود که زکریا از بزرگواریهای مریم که خدا در اختیار او گذاشته و به دست او اجرا می گردد، تحریک شد و میل درونی او آشکار گردید و از خدا خواست تا فرزندی به او عطا فرماید که از صلب وی باشد.

     گرچه زکریا از آن حدودی که مردم دیگر فرزند می آورند گذشته است و همسر او هم به سن پیری رسیده و به آرزوی فرزند نرسیده است ولی رحمت خدا توسعه دارد و از رحمت خدا هیچ چیزی در آسمانها و زمین دور نیست، او از موجودات جهان آگاه و از وضع آنها اطلاع دارد، به همین جهت زکریا رو به سوی پدید آورنده آسمانها و زمین کرد و خدا را آهسته خواند و درخواست کرد که این نعمت بر او جاری گردد و آرزوی او برآورده شود.

     زکریا عرضه داشت: «پروردگارا! من استخوانم سست شده و موی سرم از پیری سفید گردیده است و در خواندن تو بدبخت نبوده ام. من از پس خود از ارث خوارانم بیم دارم و زنم نازا است، مرا از نزد خویش فرزندی عطا فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث ببرد. پروردگارا! او را مورد پسند خود قرار ده!»

     خدا دعای زکریا را به اجابت رسانید و خواسته او را برآورد و به او ابلاغ گردید: «ای زکریا! ما به تو مژده پسر می دهیم، نام او یحیی است و قبلاً همنامی برای او قرار نداده ایم!»

     مریم رشد کرد و به راه افتاد، جوان و نیرومند گردید، قلبش با پرهیزگاری و شایستگی آباد شد و سالهای متمادی در خانه خدا ماند و به عبادت خدا مشغول بود و رزق او را همه روزه می فرستاد. مریم در خدمتگزاری بیت المقدس آنقدر بی ریا بود که ضرب المثل بی ریایی در خدمت گردیده بود.

عیسی

فرشته خدا و مریم

     طبق عادت همیشگی، مریم به نماز و عبادت خدا پرداخته بود که ناگهان روحش مضطرب گردید و آنچنان وحشتی به او حمله کرد که سابقه نداشت: فرشته ای از آسمان به صورت مرد    بی عیبی در پیش روی مریم ظاهر گردید تا مریم با او انس گیرد و از وی ناراحت نباشد. مریم که این مرد ناشناس را دید به فکر فرار افتاد و به خدا پناه برد، زیرا گمان کرد که مرد متجاوز و معصیتکاری باشد و مریم پرهیزکار و مومن با عفت و پاکدامن است.

Wuger Kreuzigung

     گر چه اضطراب، روح مریم را فشار داد ولی بار دیگر به حال عادی بازگشت نمود و ناراحتی او برطرف گردید، سپس به صحبت با مریم پرداخت و گفت: «من فرستاده پروردگار توام. آمده ام که پسر شایسته ای به تو ببخشم.»

     ابری از غم و اندوه بر سر مریم سایه انداخت و موجی از ناراحتی اطراف وی بگردش درآمد ولی ناراحتی و هول این حادثه زبانش را به لکنت نینداخت، و نیروی از دست رفته خود را جمع آوری کرد و از سکوت خود بیرون آمده به بحث با فرشته پرداخت و گفت: «چگونه ممکن است که من فرزند پسر آورم، زیرا بشری با من تماس نگرفته و زن بدعملی نبوده ام؟!»

     «فرشته گفت: خدایت چنین گفته که این کار برای من آسان است و می خواهم این حادثه علامتی برای مردم باشد و رحمتی باشد از ما و مطلبی است که باید انجام گیرد.»

     فرشته پس از گفتن مطالب بالا رفت و مخفی گردید، اما مریم نشسته و در آنچه شنیده است حیران است و فکر می کند و در روح خود ترسی احساس می نماید، زیرا مریم به فکر آنچه مردم درباره او می گویند: دختر باکره ای آبستن می شود و اولاددار می گردد و تردیدهایی را که به زودی در روح مردم نفوذ می کند به یاد آورد و به فکر گوشه گیری افتاد و میل به تنهائی نمود، غم بر او چیره گشت و ترس بر او غلبه کرد و همیشه درباره این رمزی که ترس آور بود و درنهاد خود داشت فکر می کرد.

مریم پریشان

     چند ماه گذشت و مریم با شکنجه های روحی شدیدی دست به گریبان بود، غمها او را به این سو و آن سو می کشاندند و هر لحظه وسوسه و خیالات او را مورد حمله قرار می دادند و بیشتر اوقات مریم به تنهایی با حزن و اندوه به سر می برد. زندگی گوارائی نداشت. خوراک و آشامیدنی برای او گوارا نبود و بسیاری از اوقات فکرش پریشان بود، روحش پراکنده بود، گوش به حرف    نمی داد و توجه به مطالبی نمی کرد.

     مریم در شهر «ناصره» زادگاه و مرکز رشد خود با فرزندی که در شکم داشت و و غم و اندوهی که او را احاطه کرده بود وارد شد و در یک منزل تابستانی که از صفا و آب بی بهره بود رحل اقامت افکند و از نظر مردم مخفی گردید.

     من فکر می کنم که مریم از رفت و آمد با قوم و خویش و ارتباط با طائفه خود دوری کرد و خود را به خستگی و ناراحتی زد، زیرا می ترسید اسرار نهانی او آشکار گردد و امر پنهان او کشف شود، و زبانها نام وی را به بزشتی یاد کنند و مردم درباره و سخنی بگویند، هر قدر به بارداری مریم افزوده می شد اندوه او افزایش می یافت و غم او فراوانتر می گردید و بزودی آنچه را که می کوشد مخفی دارد ظاهر می گردد و آنچه را می خواهد پنهان کند شیوع پیدا می کند.

     بار خدایا خودت رحم کن! این حادثه ای که مقدرات برای مریم در نظر گرفته چیست؟ و چه حادثه ای را روزگار برای او مخفی داشته است؟ مریم از خانواده ای است که اصل آنان ثابت و  شاخه های آن سر به سامان برآورده، پدرش مرد بدی نبوده، مادرش زن بدکاری نبوده چگونه ممکن است زبانها آبروی او را مورد بحث قرار دهند؟ و این تهمتی را که به او زده می شود به چه وسیله ای برطرف سازد؟

     راستی این حادثه ای است که بدن را می لرزاند، و از هول آن فرزندان پیر می گردند. آیا مردم فکر می کنند که مریم سرمایه گرانقیمت خود را که دختران در حفظ آن می کوشند از دست داده است؟ و آیا می گویند: بزرگواری خاندان خویش را برده و شرافت طائفه خود را لکه دار ساخته است؟ و آیا مقام والای او را کنار می گذارند و او ذلیل و خار می سازند؟ چنین کاری بسیار بزرگ است.

     این همه مطالبی که گفته شده و یا گفته می شود، در صورتی که مریم مرتکب گناهی نشده، دست خود را به معصیت آلوده نساخته است. مریم از اینهمه افکاری که در روح مردم دور می زند بیزار است و از آنچه در خاطرشان می گذرد برکنار است.

     راستی آیا مریم در چنین ناراحتی ها و مشکلاتی می تواند راهی به جز تسلیم شدن به فرمان خدا داشته باشد و آیا جز منتظر مقدرات بودن و آنچه روزگار برای او در نظر گرفته، راه دیگری ندارد؟

ایکاش مرده بودم

     جای تردید نیست که عبادت خدا و پرهیزکاری مریم، مشکلات و ناراحتی های او را تخفیف می داد و او را امیدوار می ساخت که از تنگنای زندگی نجات یابد، و برای روح خسته و نالان خود راحتی و امنیت بدست آورد. مگر فرشته خدا به و خبر نداده بود که بزودی فرزندی می آورد که در گهواره با مردم سخن می گوید؟! و آیا این خبر، برای برطرف ساختن حیله های مردم کافی نبود و یا بهترین دلیلی برای بیگناهی و پاکدامنی او نبود؟!

     همین خبر فرشته خدا بود که سبب تسلی خاطر او گردیده بود و آرزوئی بود که مریم به امید آن بود و انتظار می رفت بوسیله این حادثه نجات یابد. هنگام وضع حمل مریم فرا رسید و درد زائیدن را احساس کرد. مریم از مکان خود بیرون رفت و سر به بیابان گذاشت، تا دور از هر کس فرزند خود را روی زمین بگذارد. درد زائیدن مریم را به باقی مانده درخت خرمایی که خشک شده بود کشاند. مریم تنها و بی پناه است، دست مهربانی نیست که او را حفظ کند و یا به او کمک نماید، دردها او را تخفیف دهد و او را معالجه نماید. در همان موقع بود که این مادر باکره دردهای وضع حمل را می چشید و در فضای پهناوری، فرزند دیده بر جهان گشود.

360px Virgin Mary and Jesus old Persian miniature

     تنهایی مریم را شکنجه می داد و دیدن میوه زندگی قلب او را جریحه دار می ساخت و به همین جهت با غم و اندوه و حسرت نظری به طفل افکند و آرزو می کرد قبل از اینکه بدون شوهر، مادر گردد جهان را ترک گفته باشد. مریم گفت: «ایکاش من قبل از این موقع مرده بودم و فراموش شده بودم.»

     اکنون مادر نمی داند چه کند! سر به گریبان است در کار خود حیران است، اندوه او شدید شده و دیگ خشم او بجوش آمده، گریه گلوگیر شده و با حالتی غضبناک نشسته است، ولی لحظه ای نگذشت که صدائی در گوش او طنین افکند و اسباب ترس او را متلاشی ساخت و اشکهای او را برطرف کرد. این صدا از پایین به گوشش رسید که می گفت: «غم مخور پروردگارت جوی آبی در پایین تو قرار داده است.» این آب در این صحرای بی آب و علف جاری می گردد، «درخت خرما را به سوی خود بکشان، خرمای رسیده و قابل چیدن برای تو فرو می ریزد.» از این خرما بخور تا قسمتی از نیروهای از دست رفته خود را بدست آوری! از آب نهر استفاده کن و خرسند باش، قلبت مطمئن باشد زیرا می بینی که قدرت خدا خرمای خشک را سبز می گرداند و به ثمر می رساند و فکرت آسوده باشد که خدا تو را برگزید که آب را در این سرزمین خشک جاری گردانی.  

منبع

نام کتاب: قصه های قرآن (صفحات 332 تا 345)، نوشته­: محمد.احمد جادالبمولی، محمد ابوالفصل ابراهیم، علی احمد البجاوی، السید شحانه، ترجمه: استاد مصطفی زمانی (ره)، صاحب امتیاز: خواهر ز ـ زمانی پور، ناشر: انتشارات فاطمه زهرا قم، تیراژ: 5 هزار نسخه، نوبت چاپ: یازدهم، تاریخ نشر: 1370

منبع تصاویر: ویکی پدیا

نوشته شده در 12 تیر 1400

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *