وضع سیاسی دوره نادرشاه

«نادرشاه»

مقدمه

     شاه اسمعیل صفوی که از جانشینان شیخ صفی الدین بود. او با نبوغ خداداد و توانایی شگفت انگیز در مدت کوتاه کشوری آشفته را بزیر لوای یک دولت مرکزی در آورد که هم تمامیت فرهنگی خود را بازیافت و هم توانست با قدرتهای خاور و باختر کشور مقابله کند، ولی در جوانی بر اثر بیماری فوت کرد و فرزند خود سالش تهماسب جای او را گرفت که او نیز بسیار وسواسی و خسیس بود و با عدم توجه به کارهای مملکت باعث شده بود دزدی و ناامنی و جنگ و ستیز مردم با یکدیگر در عهد او بسیار شایع گردد

و به محض فوت او قزلباشان به جان هم افتادند و حیدر میرزا که بومیت، شاه تهماسب می باید پادشاه می شد، مقابل چشمان مادرش کشتند و اسمعیل میرزا را جای او نشاندند که یک سال و نیم حکومت کرد و گفته اند که بر اثر زیادی شرابخواری یا صرف معجون افیون از پای درآمد و محمد میرزا، معروق به محمد خدابنده لو که بر اثر بیماری آبله کور شده بود جای او را گرفت که در واقع همسرش مهدعلیا اداره مملکت را در دست داشت و در دوران او اختلاف بین سرداران بنهایت رسیده بود چنانکه به حرم سرا ریخته و مهد علیا را به طور فجیعی کشتند.

     در این میان عباس میرزا پسر سلطان محمد در خراسان سر از فرمانبرداری شاه باز زد و سلطان محمد پسر دیگر خود را حمزه میرزا به دفع او فرستاد که با یکدیگر در نهایت صلح کردند، اما بعد حمزه میرزا به دست خیانت گروهی از قزلباشان کشته شد و عباس میرزا در این هنگام به قزوین رفت و تاج شاهی بر سر گذاشت و پدر را از سلطنت خلع کرد.

     شاه عباس، در واقع بزرگترین پادشاه سلسله صفوی است و توانست در مدت فرمانروایی خود ایران را به یکی از با شکوه ترین کشورهای جهان تبدیل کند و نیروی نظامی ایران را سر و سامان بخشد و مرزهای ایران را به مرزهای دوران ساسانی و سامانی برساند اما جانشینان او ارزش دستاوردهای او را ندانسته و با عیاشی ها و سستی ها و نابخردیها خود این سلسله را رو به نابودی کشاندند که آخرین این جانشینان شاه سلطان حسین بود.

نادرشاه

افشاریان

     چنانکه پیش از این دیده شد با حمله افغانان دولت شاه سلطان حسین به آسانی در هم ریخت، مانند کوهی که به کاهی بند باشد! در ایامی که محمود افغان اصفهان را در محاصره می گرفت، تهماسب میرزا سومین فرزند شاه سلطان حسین در اندیشه گردآوردن نیرو از اصفهان گریخت لکن بجای آنکه بلا را از خود بگرداند در شهر قزوین بخوش گذرانی نشست و همینکه خبر تسلیم شدن پدر بدو رسید سلطنت خود را در آن شهر اعلام کرد (1135 ه)، و اندکی بعد در برابر حمله فوجی از افغانان به تبریز گریخت.

محمود (1135-1137 ه) و پس از او اشرف (1137-1142 ه) چند سالی بر قسمتهایی از ایران پادشاهی داشتند و در این مدت از قتل عامها و کشتارهای پیاپی و آزار و غارت هیچ فرو نگذاشتند چنانکه شرح همه کارهای آنان به ملالت خاطر می انجامد. دو دولت روسیه و عثمانی هم که دنبال نمدی از کلاه در هم گسیخته صفوی می گشتند، بی سامانی کشور را دست موزه چیرگی بر بخشهایی از ایران کردند و سرانجام شمال و خاور آن را میان خود تقسیم نمودند.

بخش روسیه تمام کناره های دریای مازندران از در بند قفقاز تا استرآباد و سهم عثمانی آذربایجان و کرمانشاهان و همدان شد و دولت اخیر بدنبال چنین قراری تبریز را محاصره کرد. شاه تهماسب که در جست و جوی متحدی بود، چیرگی پتز تزار فزونی جوی روسیه را بر همه سرزمینهایی که چشم بر آنها دوخته بود، پذیرفت بدان شرط که نیروی بیاری وی بفرستد. پتر هم جوانمردی کرد و همه سرزمینهای یاد شده را گرفت اما کسی به یاری شاه بی تاج و تخت صفوی نفرستاد.

دولت عثمانی هم دچار پات رزم اشرف شد و او اگر چه تا نزدیک اصفهان پیش رفت لیکن آخر کار سپاهیان سلطان از مبارزه با یک دولت سنی خودداری کردند و پراکنده شدند و کار میان دو طرف بصلح کشید بدان شرط که اشرف سلطان عثمانی را (امیرالمومنین) و (خلیفه مسلمین) بشناسد که از همه سرزمینهای غربی ایران چشم پوشد و اشرف را پادشاه ایران بداند.

     با همه این احوال حکومت حقیقی ایران گرداگرد وجود شاه تهماسب ثانی که فاقد هر گونه لیاقتی بود، شکل می پذیرفت زیرا نخست فتحعلی خان قاجار و اندکی بعد نادر قلی بیک افشار به بهانه بازگرداندن سلطنت به صفویان زمام اختیار دولت شاه تهماسب را در دست گرفتند.

     نادر قلی بیک بعد از تصاحب تخت و تاج ایران نادر شاه افشار خوانده شد، از عشیره کوچک قرخلو، شعبه ای ایل افشار، بود. این یاد شده دسته ای از ترکمانان بودند که مقارن حمله مغول به آذربایجان رفتند و در دوران شاه اسمعیل به ابیورد خراسان کوچانده شدند.

نادر در میان عشیره مذکور به سال 1100 ه در دستگرد (از ناحیه دره گز خراسان) ولادت یافت. در هجده سالگی به خدمت یکی از رئیسان ایل افشار ابیورد که حاکم آن دیار بود، در آمد و دختر او را بزنی گرفت و پس از وی بجای او عهده دار ریاست قبیله و حکومت ابیورد شد و بدینگونه زندگی نظامی و سیاسیش آغاز یافت.

     در این اوان ملک محمود سیستانی که در خراسان دم از استقلال می زد، نادر را بدفع ازبکان مامورد کرد و او اندکی بعد سر از اطاعت محمود پیچید و با او به ستیزه پرداخت و یکبار او را در نزدیکی مشهد منهزم ساخت و شاه تهماسب را به خراسان دعوت کرد، و چون تهماسب دعوت او را پذیرفت بسیاری از طرفدارانش در خراسان به نادر پیوستند و کار او بالا گرفت و بدو لقب تهماسبقلی (چاکر تهماسب) داده شد.

تهماسبقلی در محرم سال 1139 ملک محمود سیستانی را در مشهد محاصره کرد و صفر همان سال فتحعلی خان قاجار را که سمت سپهسالاری شاه تهماسب داشت از میان برد و به جای او سپهسالار گردید، و چون کار ملک محمود را در ربیع الثانی سال 1139 ه تمام کرد بسرعت دنبال کار افغانان ابدائی که در هرات استقلال داشته و تا حدود قائنات پیش آمده بودند رفت و تا 1141 ه غائله آن قوم را خواباند

و بی درنگ آهنگ اصفهان نمود و اشرف را در ربیع الثانی 1142 ه در مورچه خورت به سختی شکست داد و سپس او را تعقیب کرده و در دشت زرقان نزدیک شیراز بار دیگر منهزم نمود چنانکه سر از پای نشناخته به جانب لار گریخت و در راه بسیاری از افغانان از پای درآمده یا کشته شدند.

اشرف از لار آهنگ بازگشت بقندهار کرد لیکن در بلوچستان کشته شد و غائله افغانان به پایان رسید و بدینگونه تاج و تخت صفویان که از سال 1135 تا سال 1142 ه در تصرف بیگانه بود به همت نادر دوباره، ولی برای مدتی کوتاه یعنی سه سال دیگر (از ربیع الثانی 1142 تا ربیع الاول 1135 ه) نصیب صفویان گردید این مدت برای نادر کافی بود تا هم دست روسیان و عثمانیان را از ایران کوتاه کند و هم افغانان ابدالی را که دوباره قیام کرده بودند بسر جای خود نشاند.

سپس شاه تهماسب را که در جنگ تا اندیشه ای با عثمانیان شکستی سخت خورده و تا همدان و کرمانشاه و تبریز را از دست داده و در اصفهان بعیاشی و ارتکاب کارهای زشت پرداخته بود، به اصلاح دید بزرگان مملکت از سلطنت خلع کرد و پسر خردسالش عباس میرزا را بجای وی بسلطنت برگزید و خود نائب السلطنه شد (1145 ه).

     پس از این مقدمات تا سال 1148 ه نادر در چند جنگ با عثمانیان ناحیتهایی را در عراق و ارمنستان و گرجستان پس گرفت و در همان حال سرداران او بعضی شورشهای داخلی را از میان بردند. آنگاه از سوی رود ارس به دشت موقان آمد و در آنجا اردو زد و در همان دشت بود که واقعه انتخاب وی به سلطنت و تاجگذاری او رخ داد (24 شوال 1148 ه) و بدین ترتیب دولت صفوی که بعد از واقعه اصفهان تنها اسمی از آن مانده بود قطعا منقرض شد.

     پیش آمدهای بعد از تاریخ تا کشته شدن نادر (یازدهم جمادی الاخر 1160 ه) بسیار است و غیر از لشگر کشیهای داخلی او که همه به قصد سرکوب سرکشان انجام شده، فتح قندهار (1150 ه) و لشگر کشی به هندو فتح دهلی (1151 ه) و پیروزیهای مکرر در جنگ با دولت عثمانی قابل ذکر است.

این جنگهایی با دولت عثمانی شد بیشتر بر سر قبولانیدن شرط های مذهبی نادر بر عثمانی و بستن پیمانی برای تعیین مرزهای مشخص با متصرفات آن دولت در جانب ایران بود و عاقبت این پیمان نامه میان دولت عثمانی و سفیران نادر (میرزا مهدیخان منشی و مصطفی خان شاملو)

به سال 1160 ه امضا شد و مفاد آن شناختن مرزهای ایران و عثمانی بنا بر پیمان میان شاه صفی و سلطان مراد چهارم، تعهد کار گزاران عثمانی در حفظ سلامت حاجیان ایرانی و نقل و انتقال آنان در راه زیارت کعبه، تعیین سفیرانی در دو پایتخت بمدت سه سال، بازداشتن ایرانیان از دشنام گویی بخلیفگان سه گانه، ترک دشمنی و ادامه صلح از هر دو جانب، مطالبه نکردن باج و خراج از بزرگانان یکدیگر و ….. بود.

     با همه این خدمتهای که نادر به ایران کرده بود هیچگاه نتوانست اعتماد ایرانیان را جلب کند و این بی اعتمادی و نارضایتی خاصه از هنگامی که سلطنت ایران را به زور دسیسه تصاحب کرد و به بر انداختن آخرین باز مانده صفوی پرداخت قوت گرفت و بعد از چندی بشورش های پیاپی مردم در این سوی و آن سوی کشور پهناورش کشید.

در این میان داستان شورش لزگیان داغستان و سفر نادر از مشهد بدان دیار (محرم 1154 ه) و تیر انداختن مردی ناشناخته بر او متهم شدن پسر دلاور نادر یعنی رضا قلی میرزا بدین جنایت و کور کردن او در داغستان پیش آمد که یکباره آن سردار پر تدبیر را به آدم کش بی باکی مبدل ساخت و مال دوستی بی حسابش که بعد از فتح دهلی گریبانگیر او شده بود بر این آتش سنگدلی و خونریزی دامن زد چنانکه در مطالبه مال از هر کس و هر دیار راه مبالغه پیش گرفت

و از این راه آسیبهای بسیار به ایرانیان رسانید و سخت کشی و آزار و قتل عامهای او مانند کارهایش در شوشتر و شیراز و لار و ساختن کله منارها در فارس و کرمان و کور کردن گروهی بزرگ از زیر دستان و همانند این کارهای نابهنجار او بجایی کشید که عرصه را بر مردم تنگ کرد و کار را بشورشها و انقلابهای پیاپی و بدگمانی میان او و سردارانش کشانید چنانکه چند تن از آنان که نادر در اندیشه کشتنشان بود، شبانگاهی در فتح آباد خبوشان، بسراپرده او هجوم بردند و او را از پای در آوردند (جمادی الثانی 1160 ه).

     این واژگونگی حال را در نادر می توان به گونه ای از دیوانگی تعبیر کرد و اگر این حال به پیش نمی آمد جهانگشای افشار بی تردید یکی از درخشان ترین چهره های تاریخی جهان می بود. وی کشوری را از غرقاب نیستی به دیار هستی کشانید و بدان آبرو و رونق و شکوه بخشید و حد مملکت را بهمان مرزها رسانید که قلمرو فرهنگ ایرانیست،

و در دنبال پیروزگریهای خود بموضوعهایی چون ایجاد نیروی دریایی در دریای مازندران و در خلیج فارس همت گماشت، و بالاتر از همه در تغییر محیط تعصب آلود و خرافه آمودی که صفویان و همدستان متعصبشان پدید آورده بودند، کوشش بسیار کرد، به کشوری از هم گسیخته و در هم ریخته نظمی و نسقی داد، اما گردش ایام بالای دست او بود و نگذاشت که او دیر زیدو نیکوکار و سودمند باقی بماند تا شد آنچه شد و گذشته آنچه گذشت!

     با کشته شدن نادر خاندان افشاری اهمیت خود را به گونه ای آشکار از دست داد و اگر چه تا قسمتی از دوران قاجاری باقی ماند ولی بزودی به یک حکومت ضعیف محلی در خراسان مبدل گردید و در سال (1218 ه) به عهد پادشاهی فتحعلیشاه قاجار منقرض شد.

مشاهده فهرست مقالات تاریخی گوگل کروم

صفحه اصلی سایت گوگل کروم

لطفا پس از بهره مندی از مطالب فوق با نظر گرمت به من انرژی مثبت تزریق کن 🙂

نوشته شده در 10 مرداد ۱۴۰1 توسط بهنام پروندی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *