اعصاب ما

«اعصاب»

نرون

     اعصابی که با چشم غیر مسلح دیده می شود نرون نیستند بلکه هر یک مجموعه ای از تارهای عصبی است و بعضی اوقات تعداد تارهای عصبی سازنده یک عصب بسیار زیاد است ولی هر تار عصبی بخشی از یک نرون است. تارهای عصبی عموماً در یک جهت بدن سیر می کنند که به جهت راحتی و اشغال جای کمتر به صورت دسته تار عصبی در می آیند و حال آن که کار هر یک از تارهای یک دسته ممکن است با کار تارهای دیگر تفاوت داشته باشند.

کابل الکتریکی نیز بر همین اساس ساخته می شود. چند سیم را با مواد عایقی می پوشاند سپس آن ها را با هم یک دسته می کنند و حال آن که هر سیمی کار مخصوص به خود را دارد.

     هر تار عصبی بخشی از یک سلول عصبی است که به نرون (Neuron) نیز موسوم است. این کلمه معادل کلمه یونانی عصب است که یونانی های عصر سقراط آن را به اعصاب و زرد پی ها داده بودند و اکنون این اسم مخصوص سلول عصبی است. قسمت اصلی نرون یعنی جسم سلولی آن با سلول های دیگر تفاوت چندانی ندارد و محتوی سیتوپلاسم و یک هسته است. آنچه در نرون با سلولهای دیگر تفاوت دارد این است که از جسم سلولی عده ای زواید سیتوپلاسمی خارج می شود.

در بیشتر سلول ها زوایدی هستند که به نوبه خود منشعب و شبیه شاخ های درخت می شود و دندریت (Dendrite) نام دارند.

     ولی از یک نقطه جسم سلولی یک زایده دراز خارج می شود که شاخه شاخه نیست و گاهی درازیش بسیار زیاد است. این زایده آکسون(Axon) نام دارد. در نرون های معمولی اکسون تار عصبی را تشکیل می دهد و تار عصبی گرچه میکروسکپی است ولی ده ها سانتیمتر درازی دارد و به نظر غیر عادی می آید که جزء سلولی به حساب می آید.

     اگر در نقطه ای از این زایده ها دپلاریزاسیون حاصل شود به سرعت به پیش می رود. عبور دپلاریزاسیون را در سرتاسر زواید سلول عصبی جریان عصبی می گویند.

     جریان عصبی در هر جهتی می تواند سیر کند. اگر تار عصبی در وسط تحریک شود جریان عصبی در هر دو طرف آن سیر می کند ولی در بدن جانوران عملاً چنین است که جریان عصبی فقط از دندریت به جسم سلولی است و در آکسون از جسم سلولی به انتهای آن است. هرمان فون هلمولتز (Hereman von Helmoltz) دانشمند آلمانی در سال 1385 جریان عصبی را برای نخستین بار اندازه گرفت.

برای این کار عصبی را در نقاط مختلف تحریک کرد و زمانی را که طول می کشد تا ماهیچه مربوط به آن منقبض شود حساب کرد. اگر تحریک را زمانی زودتر از ماهیچه به عصب وارد می ساخت جریان عصبی اندکی دیرتر به ماهیچه می رسید پس آن تاخیر به خاطر طی فاصله بیشتر بود. جالب این جاست که این اندازه گیری درست شش سال بعد از آن انجام گرفت که فیزیولوژیست آلمانی یوهانس مولر در عین محافظه کاری که در سال های آخر عمر به دانشمندان دست می دهد ادعا کرد که انسان هیچ وقت نخواهد توانست سرعت جریان عصبی را اندازه بگیرد.

     جریان عصبی در همه اعصاب ما با یک سرعت سیر نمی کند. علت آن است که سرعت جریان عصبی در یک آکسون تا حدودی به قطر آن بستگی دارد. هر چه قطر آکسون بیشتر، سرعت جریان عصبی نیز بیشتر است. در تارهای بسیار نازک سرعت جریان عصبی بسیار کم و در حدود 2 متر در ثانیه یا کمتر از آن و سریعتر از حرکت موج در پلاریزاسیون در یک ماهیچه نیست. ممکن است تصور شود که چون مهره داران سلسله عصبی کاملتر از سایر حیوانات دارند قاعدتاً باید سریعترین جریان عصبی و ضخیم ترین تارهای عصبی را دارا باشند ولی چنین نیست.

     هر سلول شوان روی سطح کوچکی از آکسون را می پوشاند سپس از هر آکسونی غلاف میلین قطعه قطعه خواهد شد. در فاصله میان سلول های اولیه شوان، بخش هایی است که میلین ندارد. این بخش های محدود را گره های رانویه (nodes of Ranovier) به نام بافت شناس معروف فرانسوی، لوئی آنتوان رانویه که آن را در سال 1887 شناساند می نامند.

     آکسون ها همانند خط درازی که در سرتاسر محور استوانه منقطع غلاف میلین عبور می کند. کلمه آکسون از کلمه محور می آید و پسوند «on» را جون در نرون هست به آن افزودند. کار غلاف میلین هنوز کاملاً روشن نیست. ساده ترین فکری که می توان کرد این است که غلاف میلین تار عصبی را عایق می سازد و از اتلاف پتانسیل الکتریکی جلوگیری به عمل می آورد. هر چه نازکتر باشد این اتلاف بیشتر است.

قرائنی که برای این نظریه است این است که میلین از جنس چربی است و چربی عایق خوب الکتریسیته است. بالاخره غلاف میلین باید به نحوی سرعت جریان عصبی  را زیاد کند. تاری که غلاف دارد سریعتر از تار هم قطرش که بی غلاف است جریان عصبی را هدایت می کند، به همین علت است که مهره داران توانسته اند تارهای نازک ولی دارای سرعت زیاد به وجود آورند.

     گاهی بعضی از اشخاص بالغ دچار بیماری میلین دار نشدن اعصاب می شود. در این بیماری بخشی از غلاف میلین تحلیل می رود و حاصلش کار نکردن تار عصبی است.

استیل کولین

     هیچ نرونی در حالت انفرادی به سر نمی برد، بلکه با سایر نرون ها در تماس است. این تماس بوسیله مجاورت آکسون یک نرون حداقل با بعضی از دندریت های نرون دیگر است. زایده های دو نرون هیچ وقت به هم کاملاً متصل نمی شوند، بلکه همواره یک فاصله میکروسکپی میان دو زایده مجاور هست. این فاصله را سیناپس (Synapse مشتق از کلمه یونانی اتحاد است اگر چه در این مورد واقعاً اتحادی صورت نمی گیرد) می گویند.

     در این جا یک سوال پیش می آید: جریان عصبی که از نرونی به نرون دیگر می رود این فاصله را چگونه طی می کند؟

      یکی از نظرها این است که این انتقال مانند جرقه زدن بین دو هادی الکتریکی با پتانسیل زیاد که هوا در بین خود دارند صورت می گیرد. ولی پتانسیل الکتریکی جریان عصبی (به استثنای بعضی موارد که در خرچنگ دیده می شود) به آن اندازه نیست که جریان را از فاصله عایقی عبور دهد.

باید راه حل دیگری در میان باشد و اگر الکتریسیته نتواند مساله را حل کند باید دست به دامن شیمی زد. نخستین اثر محرک در یک عصب این است که میان اسید استیک و کولین واکنشی به وجود می آید. این دو ماده در سلول فراوانند. ماده اصلی از ترکیب این دو را استیل کولین (Acetyl Choline) می گویند. این استیل کولین پمپ سدیم را از کار می اندازد به طوری که غشا دپلاریزه می شود و جریان عصبی آغاز می شود.

     تصور استیل کولین به عنوان پوشش غشا و تغییر دادن خواص آن امری ساده است. این همان تصویری است که از عمل اورمونی در ذهن است و به این جهت است که استیل کولین را اورمون عصبی یعنی اورمونی که روی اعصاب تاثیر دارد می گویند.

     آکسون یک نرون نه تنها به نرون دیگر مربوط می شود بلکه با بعضی از اعضاء به خصوص ماهیچه ها نیز ارتباط حاصل می کند و جریان عصبی را بدان منتقل می سازد. نوک آکسون با غشای تار ماهیچه ای مجاورت کامل دارد. تار عصبی درست در نزدیکی ماهیچه به چند شاخه تقسیم می شود که هر شاخه در یک تار ماهیچه ای وارد می شود. در اینجا نیز آکسون و تار ماهیچه ای مستقیماً به هم متصل نمی شوند بلکه یک فاصله میکروسکپی میان آنها هست. پ

این ارتباط سیناپس مانند میان عصب و ماهیچه را ارتباط عصبی و ماهیچه­ای (Myneural junction) می گویند.

مخ ما

مایع مغزی نخاعی

     سلسله عصبی مرکزی (مغز و نخاع) محفوظ ترین بخش های بدنند. مهره های ستون مهره ها در واقع چند حلقه استخوانی به هم چسبیده هستند که بوسیله غضروف به هم چسبیده اند و درون این حلقه های محافظ ستون مهره ها قرار دارد. نخاع در بالای گردن از سوراخ بزرگ کف جمجمه عبور می کند و به مغز تبدیل می شود. مغز بوسیله استخوان محکم جمجمه محصور شده است.

     ولی فقط محصور شدن در استخوان ناجور است زیرا سپردن مغز نرم به دست استخوان سخت درست نیست. خوشبختانه استخوان مستقیماً به مغز تکیه ندارد زیرا مغز و نخاع بوسیله چند پرده به نام مننژ (Meninges) احاطه شده است.

خارجی تر پرده سخت شامه نام دارد که پرده ای محکم است و سطح داخلی جمجمه را چون بالشی می پوشاند و داخلی ترین لایه مننژ، نرم شامه است که پرده ای نرم و ظریف است و به سطح خارجی مغز و نخاع کاملاً چسبیده است و در تمام شیارها و چین خوردگی های آنها وارد می شود و پوشش مستقیم مراکز عصبی است.

میان سخت شامه و نرم شامه عنکبوتیه است. تورم پرده ها توسط باکتری ها و ویروس ها منژیت نام دارد. بین عنکبوتیه و نرم شامه (به نام فضای زیر عنکبوتیه) مایع مغزی نخــاعی بوجود آمده است. یکی از راه هایی که مایع مغزی نخاعی سبب حفاظت مغز می شود که اثر جاذبه زمین را خنثی می کند.

     مایع مغزی نخاعی در مجاری و بطن های داخل مغز و نخاع است و این مساله ما را به ادراک نکته های دیگر راهنمایی می کند. مجرا در نخاع بسیار کوچک شده و بصورت مجرای باریک مرکزی در آمده است و ممکن است در شخص بالغ نباشد.

Description: i31     مایع مغزی نخاعی غیر از حفاظت مکانیکی فایده های دیگر نیز دارد. در واقع بخشی از دستگاه پیچیده حفاظت شیمیایی مغز است. ساختمان شیمیایی مغز از بعضی جهات با سایر قسمت های بدن تفاوت دارد. بدین معنی که به مقدار زیادی چربی دارد که بعضی از اجزاء ترکیب کننده آنها منحصراً در مغز هست.

شاید به همین خاطر باشد که مغز نمی تواند مانند سایر بافت ها مواد لازم را آزادانه بگیرد. حاصل آن که وقتی بعضی مواد را داخل خون تزریق می کنند بزودی در همه سلول های بدن جز در سلول های عصبی پیدا می شوند پس سد خونی مغزی مانع ورود مواد در این مایع می شود نیز یک سد خونی مغزی مستقیم هست که مانع می شود مواد مستقیماً در بافت مغز داخل شوند.

اعصاب

قشر مخ

     مخ از دو نیمکره راست و چپ تشکیل شده که به هریک نیم کره مخ می گویند. پوسته خارجی مخ شامل سلول هایی است که رنگ خاکستری دارد و قسمت عمده ماده خاکستری را می سازند. این پوسته خارجی قشر مخ است. در زیر قشر مخ تارهای عصبی قرار دارند که از جسم سلولی نرونهای قشر مخ به سایر قسمت های مغز و نخاع می روند. تارهایی نیز هست که از یک بخش قشر مخ به بخش دیگر آن امتداد دارند. غلاف میلین تارهای داخل مخ  ظاهری سفید رنگ به این بخش مخ می دهند و آن را ماده سفید مخ می گویند.

      قشر مخ به صورت پیچیده ای از چین خوردگی های سطح تبعیت کرده است. خطوط سطحی که چین خوردگی ها را معلوم می دارند شیارها (sulci) نام دارند. شیارهای عمیق نیز در سطح مخ وجود دارند. برآمدگی بافت مخ در بین شیارها که به نظر اندکی خمیده می آید بوسیله فشار جمجمه کمی پهن شده است. برآمدگی ها (Gyri) نامیده می شود. چین خوردگی های مخ سطح خاکستری آن را سه برابر می کند. مقدار ماده خاکستری درون شیارها دو برابر ماده خاکستری سطح بیرونی مخ یعنی سطح برآمدگی هاست.

اعصاب 2

     شیار وکاندو و شیار سیلویوس به عنوان مبداء تقسیم سطح مخ را به چند ناحیه تقسیم می کند به نام لپ (Lope). قسمتی از مخ که در جلو شیار مرکزی و جلوی محلی است که شیار پهلویی شروع می شود به لپ پیشانی معروف است پشت شیار مرکزی و بـالای شیـــار پهلویی را لپ آهیانه می گویند. و نیز شیار پهلویی لپ گیج گاهی است. عقب مغز و پشت نقطه ای که شیار پهلویی تمام می شود لپ پس سر است. نام هر لپ نام استخوانی از جمجمه است که تقریباً مجاور آن قرار دارد.

قشر مخ فقط به کار کنترل پاسخ ها اختصاص ندارد. برای آن که پاسخ ها به صورت مفید باشند قشر مخ باید احساس ها را دریافت کند. در لپ آهیانه درست در عقب شیار مرکزی بخشی است به نام منطقه حساسه.

     از هر دو حس دیگر بینای و چشایی، بخش های جدا و مخصوص به خود دارند. بخش گیج گاهی درست در زیر بخش حساسه به کار دریافت صدا اختصاص دارد. پس نام منطقه شنوایی به خود گرفته است. بخش پس سر منطقه بینایی است که به دریافت و تفسیر احساس های بینایی اختصاص دارد، در عقب ترین بخش هر نیم کره است.

الکتروآسفالوگرافی

      در سال 1924 هانس برگر (Hans Berger) پزشک بیمار روانی اتریشی الکترود ها را روی پوست سر آدمی قرار داد و با به کار بردن یک گالوانومتر بسیار دقیق توانست پتانسیل های الکتریکی را کشف کند. تا سال 1929 که نتیجه مطالعه اش را منتشر ساخت  انتظار کشید. از آن پس بکار بردن روش های فنی اندازه گیری این جریان ها را بسیار ساده ساخت به طوری که از کارهای روزمره شد این فرآیند را الکتروآسفالوگرافی (نوشتن الکتریسیته مغز) می گویند و آنچه در دستگاه ثبت می شود الکتروآسفالوگرام یا به اختصار EEG می گویند.

      یکی از مواردی که الکتروآسفالوگرافی مفید است موارد تشخیص تومور مغزی است. بافتی که تومور دارد کاری انجام نمی دهد و امواج مغزی تولید نمی کند. منطقه مجاور تومور در قشر موجهای کج و معوج تولید می کند. اگر الکتروآسفالوگرام کافی از نقاط مختلف مغز تهیه شود و تحت بررسی قرار گیرد، بعضی اوقات نه تنها وجود تومور بلکه جای آن را در قشر مخ می توان تعیین کرد. الکتروآسفالوگرافی در صرع مفید است. صرع حالتی است که در آن سلول های مغزی در زمان پیش بینی نشده و بدون محرک عادی شروع به فعالیت های ناگهانی می کند. الکتروآسفالوگرافی در تشخیص و ادراک انواع حالات اختلالات روانی و موارد دیگر مفید است.

هیپوتالاموس

     زیر بطن سوم یعنی زیر تالاموس، هیپوتالاموس قرار دارد که وسایل گوناگونی برای کنترل بدن دارد. از آن جا که هیپوتالاموس از راه های مختلف اعمال بدن را به طور خودکار کنترل می کند ممکن است عمل آن را نظیر عمل دسته اورمون های مخالف بدانیم (مانند انسولین و گلوکاگن). در واقع میان هیپوتالاموس و اورمونها رابطه عملی و ظاهری مهم هست. غده هیپوفیز به هیپوتالاموس آویخته است و بخش پسین هیپوفیز در طی رشد از هیپوتالاموس سرچشمه می گیرد.

     هیپوتالاموس بخشی دارد که با تناوب خواب و بیداری سر و کار دارد. نوع آدمی دوره ای 24 ساعته دارد که منشاء آن بایستی پاسخ به تناوب روشنایی و تاریکی گردش زمین باشد. آدمی در هنگام خواب در نوعی حالت زمستان خوابی خفیف به سر می برد. سرعت سوخت و ساز تا 15 درصد از کمترین حد آن در بیداری تقلیل می یابد. ضربان قلب کند تر می شود و فشار خون پایین می آید و تونوس ماهیچه ها شل تر می شود.

مخچه و ساقه مغز

     گرچه در انسان پیش مغز به حدی رشد کرده که روی همه قسمت ها را پوشانیده است، معهذا وقتی که گفته می شود مغز، معنی اش این نیست که منظور فقط پیش مغز است بلکه در زیر آن میان مغز و پس مغز  نیز هست. میان مغز آدمی نسبتاً کوچک است و در باریکه ای که بطن 4 را به بطن 3 مربوط می کند قرار دارد و شبیه یک جفت ستون محکم بطور عمودی از ناحیه تالاموس به طرف پایین امتداد دارد. در زیر آن برجستگی حلقوی است و به این علت پل نامیده می شود که میان مغز را با قسمت عمده پس مغز مربوط می کند و در زیر آن بصل النخاع است.

اعصاب 3

     میان مغز و برجستگی حلقوی (پل مغزی) و بصل النخاع بر روی هم جسم ساقه مانندی را تشکیل می دهند که از مخ به سمت پایین و اندکی به عقب ممتد می شود. مخ ظاهراً روی قسمت پایین آن و به قسمتی تکیه می دهد که شبیه میوه ای است که به ساقه اش تکیه کرده باشد و به همین جهت است که قسمت پایین مخ عموماً به ساقه مغز معروف است. مخچه متصل به ساقه مغز در عقب و بالای آن در زیر انتهای عقبی مخ قرار گرفته است.

     در مهره داران اولیه مخچه بخشی از پس مغز است. مخچه مانند مخ بوسیله شیاری طولی به دو بخش تقسیم شده است و هر بخش آن یک نیم کره مخچه نامیده می شود. بین دو نیمکره مخچه اگر از عقب دیده شود بخش رابطی هست که بلند و دراز است و از این نظر به کرمینه (Vermis) موسوم است. مخچه مانند مخ در داخل ماده سفید و در خارج از ماده خاکستری جسم سلوللی نرون هاست. چین خوردگی های قشر مخچه بیشتر از چین خوردگی قشر مخ است و چین آن موازی یکدیگرند.

      هر نیم کره مخچه بوسیله سه پایک به ساقه مغز مربوط است. پایک ها از تارهای عصبی ساخته شده اند. پایک بالایی مخچه را به میان مغز، پایک میانی مخچه را به برجستگی حلقوی و بالاخره پایک پایینی آن را به بصل النخاع مربوط می سازد. مخچه بوسیله همین پایک ها با مخ در بالا و با نخاع در پایین مربوط می شود.

     ساقه مغز اعمال اختصاصی حرکات لوله گوارشی را کنترل می کند. مثلاً مقدار ترشح بزاق را بوسیله سلول هایی که بالای بصل النخاع و پایین برجستگی های حلقوی است منظم می شود. دیدن و بوییدن و حتی تصور غذا این سلول ها را به تحریک ترشح بزاق وادار می سازد و آب در دهان به راه می افتد. بر عکس ترس و اضطراب که ممکن است کار آنها را مانع شود و دهان را خشک سازد. فرآیند بلع نیاز به عده ای حرکات خودکار حلق و ماهیچه های مری دارد تا لقمه را به معده براند.

این ماهیچه ها در کنترل ساقه مغزند. ناحیه ای در ساقه مغز هست که سرعت تنفس را کنترل می کند. این عمل تا حدی در کنترل اراده است پس پیـــام های آن از مخ می آیند و ما می توانیم کندتر یا تند تر نفس بکشیم و حتی می توانیم نفس را در سینه حبس کنیم.

نخاع

      زیر ساقه مغز و در اطراف سوراخ استخوان پس سری پایین ترین بخش سلسله عصبی مرکزی یعنی نخاع شروع می شود. نخاع در قطع تقریباً بیضوی است و طولش از چپ به راست بیشتر از جلو به عقب است. شیاری در تمام طول آن از پشت هست و شیار دیگری که کم عمقتر و عریضتر است در سرتاسر طول جلو آن هست. این شیار ها نخاع را از طول به دو بخش راست و چپ تقسیم می کنند که قرینه یکدیگر در آینه هستند.

اعصاب 4

      بخش داخلی نخاع از جسم سلولی نرون ها مرکب است پس نخاع هم مانند مغز ماده خاکستری دارد با این تفاوت که ماده خاکستری مغز در قشر خاکستری سطح است ولی ماده خاکستری نخاع در داخل آن است. وقتی به قطع عرضی نخاع نگاه می کنیم ماده خاکستری بصورت دو خط پهن عمودی در دو نیمه آن هست که بوسیله ماده خاکستری اطراف مجرای وسط به هم مربوطند.

      نخاع انسان در سرتاسر سوراخ درون مهره ها امتداد ندارد بلکه در حدود مهره های اول و دوم کمر و درست در گودی آن ختم می شود. درازی نخاع در حدود 45 سانتی متر و قطرش در حدود 13 میلی متر در شخص بالغ است و وزنش هم حدود 30 گرم است. 

نظر یادت نره 🙂

مشاهده فهرست مقالات سلامت و بدن گوگل کروم

نوشته شده در 6 بهمن 1400

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *